ســلامبـربهـاردلهـا
﷽
یااباصالح
روزها از وقتے که گفتے خواهے آمد میگذرد
من هنوز هم چشم به راه توام
چشم به راه بهار
چشم به راه چشمهے شفاف چشمانت
هنوز هم در کویر بے رحم دلم نماز باران میخوانم
میدانے که که چه غوغایے از تو در من به پاست
میدانے که با آمدنت رنجهایم به پایان میرسد
به من گفتند که از پشت کوهساران سر به فلک کشیده مے آیے
از دور ترین نقطهے زمین
و خود نیز گفتے که مے آیے
اما کے ؟
تو خود میدانے که انتظار چقدر تلخ است
تو خود میدانے که انتظار قلب خسته ام را منفجر میکند
تو خود میدانے که شمعدانے هایم از انتظار به پاییز میرسند
اما هنوز هم از تو نشانے ندارم
به من گوش کن
که اگر تو به من گوش نکنے از من خاکسترے میماند و بس
تو به من گوش کن که خسته ام از این بیهوده گویے ها و بیهوده نوشتن ها
میترسم به بیراهه بروم
بگو باران ببارد
تا زیر باران به اجابت دعاے ” اللهم عجل لولیک الفرج ” دلخوش باشم.
مدرسه علمیه حضرت زینب کبری” سلام الله علیها ” ارومیه