سردار دلها!
هبوط، سرنوشت انسان بود. و اینچنین، بالهای آدم زیر گرد و خاک کرهای پریشان ماند و روحِ کبریاییاش، زمینگیر شد.
و عطش… چه عطشی… آدم و روحِ بلندپروازش، دستهای تشنهی ملکوتش، چشمهای خیسش از حسرت پرواز، و بالهایی که خاک گرفته و به درد آمدهاست.
حسرت… و حسرت…
و چنین است که بال گشودن از زیر هجمهی غبار این زمین، جانهای مشتاق فرزندانِ آدم را به شور میافکند و اضطرابی لطیف در قلبها میکارد. تپشی برای پرواز. و حسرت…
حیرتِ تماشای مردان خدا، میجوشاند و میسوزاند و پریشان میکند و چنان میشود که ولوله در زمانه بیفتد. آنچنان که افتاد…
دیدیم و شنیدیم هنگامهای را که پروازت در قلب مردمان افکند. غوغای رفتنت، هیاهوی جانهای تشنهی پرواز بود و ما، بالشکستگانِ غریب که زنجیرهای ترس و هوس، زمینگیرمان کردهست.
ماییم و حسرت… ماییم و حیرت… و تویی و سرمستی رهایی، سردار دلها!
سید شهیدان اهل قلم شهید_آوینی چه نیک گفت :
«و بانگ الرحیل، هر صبح در همهجا برمیخیزد…
بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را!
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند…
راحلان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است.»
میخواهیم به قدر همت خویش، در روز آخر شعبانِ عزیز، پلی بزنیم به کرامت بزرگمردی که پروازش، دنیا را تکاند. شاید در روزهای منتهی به اولین رمضانِ بیسردار، خودش دستگیر ما جاماندگان باشد.
سهم ما صلوات است در حد توان و وسع خویش، برای تعجیل در ظهور موعود جهانیان…
مدرسه علمیه حضرت زینب کبری” سلام الله علیها ” ارومیه