توسل به شهدا
02 اردیبهشت 1399 توسط مدرسه علمیه حضرت زینب کبری ارومیه
الهی بالرقیه(س)
گفتم: حسین دارم از استرس میمیرم…گفت: یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهی کار منم همین باز کرد (آخه خودشم به سختی اجازهی خروج گرفت) گفتم: باشه داداش بگو. گفت: تسبیح داری؟ گفتم: آره، گفت: بگو “الهی بالرقیه سلام الله علیها"، حتما سه سـاله ی ارباب نظر میکنه، منتظرتم …
و قطع کردم چشممو بستم شروع کردم:
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
۱۰تا نگفتم که یهو گفتن: این پنج نفر آخرین لیسته؛ بقیهاش فردا، توجه نکردم همینجور ذکر میگفتم که یهو اسمم رو خوندن.
بغضم ترکید با گریه رفتم سمت خونه حاضر شم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درست شد، اشک تو چشمش حلقه زد و گفت:
“الهی بالرقیه سلام الله علیها”
شهید حسین معزغلامی