«اسلام منهاى روحانيت»، يک تز استعمارى
روحانيت را از لحاظ هسته اصلى زندهترين دستگاهها مىدانم. عقيده دارم فقط غُل و زنجيرهايى به دست و پاى اين موجود زنده و فعال بسته شده و بايد او را از قيدها و زنجيرها آزاد كرد. همواره گفته و مىگويم كه روحانيت ما درخت اصيل و با ارزش و زنده آفتزده است كه خودش را بايد حفظ كرد و با آفاتش مبارزه نمود. نظريه افرادى كه آن را درخت خشک و پوسيدهاى مىدانند كه بايد ريشهكن شود، صددرصد مردود و زيانبار مىدانم.
از «اسلام منهاى روحانيت» را همواره يک تز استعمارى دانسته و مىدانم. معتقدم هيچ چيز نمىتواند جانشين روحانيت ما بشود. حاملان فرهنگ اصيل و عميق و ذىقيمت اسلامى تنها در ميان اين گروه يافت مىشوند. آن تقواها، ايمانها، معنويتها، اخلاصها، و آن جوششها و جنبشها و فداكاریها كه رمز اصلى بقاى ملت ماست تنها در اين سرزمين مقدس سرمىزند.
بنابراين نه تنها اصلاح اين دستگاه را واجب و لازم مىشمارم و عملا آن را مستبعد نمىدانم، بلكه كاملا نزديک و قريبالوقوع مىدانم.
? استاد مرتضی مطهری(ره)، ده گفتار، ص317