الهی گاهی نگاهی
هُوَ المَقصود…
°
آنگاه که غرقِ در دنیا
در تَصَوُّرِ پرواز، به خاك نشسته ای
ناگاه ندا میآید
إنّا للّٰه و إنّا إلیهِ راجِعون…
تا زندگی ببخشد…
نفس های مردهٔ شهر را…
تا بگوید: ای انسان مسافری هستی
در راهِ بازگشت به آغوشِ او،
او که همهٔ توست…
تا اندکی تو را از تحیّرِ مه آلودی که
تحفهٔ ظلمتِ دنیاست، برهاند…
که کیستی
به کجا میروی
هدف کدام است…
تا قلبت هم چشم باز کند و ببیند
إنا لله
که تو حتی مال خودت هم نیستی…
تا به باور برسی…
آنگاه لحظه ای در بازار دنیا
نگاهت را از مقصد نمیدزدی…
به درهمی،عشق را به حراج نمیگذاری…
چشم میبندی و گذر میکنی…
آنجاست که تپش های قلبت هم ذاکر میشوند…
و در مییابی که تو
تا رسیدن به او
یک من
فاصله داری…
•
إلهی!
از خود، بی خودمان کن… ?