خدا_کند_آقایم_بیاید
خدا_کند_آقایم_بیاید…
تازه از سفر رسیده بود،
نشانی خانه ای که می خواست را همه می دانستند
و راهنمایی اش می کردند،
آفتاب که به مغرب رسید می خواست از اسب پیاده شود و حاجتش را بگوید…
شنیدهبودصاحبخانه کریمتریناست…
هنوز از اسب پیاده نشده بود
که امام حسن علیه السلام یک کیسه نقره به او داد
و گفت حاجتت را نگفته می دانم…
حالا پیش خودم می گویم
آقای من
حاجت من را هم که نگفته می دانی
آقاجان میشود مستجابش کنی؟
خدا کند آقایم بیاید..
اللهم عجل لولیک الفرج
مدرسه علمیه حضرت زینب کبری” سلام الله علیها ” ارومیه