نذرپدرمهربانم
به نام آشنای غریب
دلنوشته ای برای امام زمانم…
سلام آقای من…سلام مولای من…یابن الحسن سلامت میکنم آقاجوابم میدهی!!مولای من،ای من به فدای اشکهایی بشوم که بخاطرگناهان من جاریست
من که هیچم…من که پرگناهم…
ببخش من رامولای من،ببخش
من چگونه نام خودرامنتظرگذاشتم!چگونه بگویم منتظرم!من که هرلحظه نگاه میکنم ومانع ظهورتان میشوممی گوینداگرشمارانبینیم کورمیشودچشم هایمان،من اگرمی بینمتون پس چراکورم!چراگناه میکنم
مولای من گویی این شهرتهی ازشماست،گناه هایمان انقدرررزیادهست که مانع ظهورتان میشود.دنیاپرازظلمت است پرازبی عدالتیستشماکه بیایین دنیایی که پرازجوروستم است سرشارازعدالت خواهدشد.
راست گفتی سهراب من هم درتردیدم اگراین شهرپرازآدم هاست پس چرایوسف زهراتنهاست
بارالهاصاحب جهان رابرسان.دیگرتحملمان تمام شده است
اللهم عجل لولیک الفرج
نذرپدرمهربانم
مدرسه علمیه حضرت زینب کبری” سلام الله علیها ” ارومیه