یا سامع الاصوات|
همین که سیاهیِ شب سر میرسد،یادِ توست که دلِ ناآرامِ مرا آرام میکند و مرا به دیدارِ تو فرا میخواند…
یادِ توست که این دیدگانِ بیقرار را به خوابی رویایی دعوت میکند…
چشمانم را میبندم!
به امید خوابیخوب!خوابی در فرازِ آسمانها!خوابی طلایی!آری دقیقا از همان خواب هایی که سراسر خیالِ خوب وفکرِ پرواز و رهایی است از هر دغدغهای که مرا به زمین پایبند میکند…
بالهایم را باز میکنم!پرواز میکنم در پیِ نغمههای آرامشبخشِ پرستوها!تعقیب میکنم تمامیِ لالایی هایِ عاشقانه را!
نغمههای آشنایی میشنوم،از پسِ آن همه لالایی پرت میشوم در آغوشِ خیالِ تو…
در پسِ سیاهیِ چشمانم،همانجایی که در کودکی میترسیدم از دیدنش،میبینم آن پرستویِ رویاها را…
نزدیک اما خیلی دور،صمیمی اما خیلی غریب،خندان اما غمگین…!
فقط میخواهم در گوشه کناری از این قابِ خواب بنشینم و ساعتها بنگرم به عمقِ آن نگاههای پرمهر و زیبا…
غرق شوم در دریای آرامِ تمامیِ کلماتی که بر زبان میآیند…
بهتصویر بکشم آن لبخندهایِ مجنون کننده را…
از اعماقِ وجودم فریاد بزنم اَدرکنا یا منتهی الرجایا…
مناجات ها کنم با تو تا سحرِ دیدار…
بگویم از این دنیایِ عجیبِ سیاه و سفید…
اوج میگیرم و دقیقا به آن مرزی میرسم که هیچ پرنده تابِ پرواز تا آنرا ندارد…مرزِ اعلی…
حضورت را میطلبم!ظهورت را میخواهم! میگویم که دنیا سالهاست طالبِ عاشقترین پرستویِ اوست!
“یا سامع!نشان بده کوچِ شکوهمندِ خیرالوارثین را…”
.
هر سرآغازی سرانجامی دارد در نهایت…
شاید این رویایِ ساده اما سراسر عشقِ من به پایان برسد امشب،اما سببِ این میشود که روزم را با یادِ تو شروع کنم و بازهم در طول روز ثانیه هارا سپری کنم تا دوباره کشیده شود پردهی آرزوها برروی تمامیِ خیالات و آرزوهای من…!
و فراموش نمیکنم “که هنوز من
نبودم،که تو در دلم نشستی”
ای سرآغازِ دوبارهی حکومتِ علی!
تولیدی
به قلم : زهرا
مدرسه علمیه حضرت زینب کبری” سلام الله علیها ” ارومیه