رئالیسم در تفکر اومانیسم
ابتدا به تعریف رئالیسم در گذشته می پردازیم.
رئالیسم یا مذهب اصالت واقع، که به اعتباری پدر آن ارسطوست، معتقد به اصالت همین عالم جزئیات و کثرات است.
ارسطو معتقد بود که ایده ها اصالت دارند؛ اما مجرد و جدای از واقعیت مادی نیستند. آنها نه در عالم مُثُل مدنظر افلاطون، بلکه در همین عالم هستند و در ضمن کثرات و موجوداتی که ما می بینیم مستترند.
ایده انسان یا درخت، یعنی مفهوم کلی آن و این فقط در ذهن، وجود جداگانه ای از انسان ها و درخت های خارجی دارد وگرنه در خارج از ذهن، متضمن خود انسان ها و درخت هاست.
ارسطو در این عالم به واقعیاتی قائل بود که محسوس نیست. مانند عقل مجرد که برای وی به عنوان محرک اصلی موجودات، جایگاه خدا را داشتند.
رئالیسم جدید
در دوره جدید، رئالیسم عبارت است از اصالت دادن به ظاهر و انکار مطلق هرچه ورای ظواهر حسی است. زیرا از آنجا که همه چیز از طریق تجربه به دست می آید و حتی حوزه عقل نیز خارج از محدوده تجربه نیست، لذا هستی و وجود عبارت است از آنچه در تجربه حسی ما آشکار می گردد و جز این، هیچ امر دیگری به عنوان واقعیت وجود ندارد.
این نحوه رئالیسم که بهترین ترجمه اش «ظاهر بینی» یا «ظاهر پرستی» است، از متن اومانیسم برمی خیزد و معنایی جز اصالت هواهای نفسانی بشر ندارد. بدین معنی که هرچه در ظرف حسی «ما» می گنجد اصیل است و وجود دارد و هرچه نمی گنجد، موهوم و بی اعتبار است.